مرگ باغ
سروده یی از انجنیر حفیظ ا له حازم سروده یی از انجنیر حفیظ ا له حازم

 

 و وقتی باز باران از ره آمد

و بی هیچ ادعا از در درآمد

من از رویای سرگرم خیالم

سراغ بوی باران را گرفتم

غبار خستگی ها را زدود م

چرا گفتم ؟

چرا تاخیر کرده باغ امسال ؟

بهاران باز هم بیتو بیآمد

زپشت چشم چشمان کبودش

سرود ناب تر کردن به لب داشت 

 بپاشید و ببارید و بپا خواست

و تو یک سنگر از جنس سکوتی

تو جرمت ایستادن در زمین است

و تو بی ادعای حق پرستی

سکوت سینه ها را در شکستی

که تا جاوید باشد بزم هستی

غرورت خم نگردد پیش پستی .


May 9th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان